انشاطور



تصور شد جزئیات را درک می توانیم؛پس گفتند بالاتر از سیاهی رنگی نیست!

گمان بردیم برای برتر بودن باید به سیاهی پیوست و اینچنین سفیدی ها نزد ما روسیاه شدند تا قاعده رنگ ها به هم بریزد.

هرچه گفتند خطاب به در بود لیک پاسخ از دیوار آمد و آنچه دیوار پاسخ داد شماتت در بود!

باج به شغال ندادیم تا عزتی باشد،آنچه حاصل شد ته مانده ی سفره ی کفتارها بود.

روزگار به نفع ما چرخید و چاقوشان دسته خود را برید،به ظن خود در مسیر پیروزی بودیم غافل از اینکه قرار است سرمان با پنبه بریده شود.

از زندگان لطمه خوردیم و بر مردگان حرمت کردیم،صبر پیشه ما بود تا زنده ها مردند و مورد احترام واقع شدند.

دست آخر متوجه شدیم قبری که بر آن می گرییم،مرده ندارد.

سرشان را شکستیم اما نرخشان نشکست،نرخمان را بخشیدیم تا سرمان به تن زیادی نکند.

منتظر آخر خوش شاهنامه بودیم، لیک آخر شاهنامه بند پایانی پاییز بود و هنگامه ی شمردن جوجه ها!

شمشیر از رو بستیم که زرنگی کرده باشیم،نفهمیدیم کی از پشت خنجر خوردیم!

امید نهایی اینکه: فواره چون بلند شود سرنگون آید،سربلند کردیم تا سقوطش بینیم،زیر موجش غرق شدیم.

تمام فریاد ها بی نتیجه ماند چراکه یا گوشی شنوا نبود،یا گوشی بدهکار نبود،یا از گوشی گرفتند و از دیگری پس دادند و یا گوششان از این گفته ها پر بود.

درگیر حکمت خلقت گوش آدمی زاد بودیم که

گوشمان را کشیدند و حلوایمان را خوردند.

و در آخر مائیم و مثلی که ندانیم از ماست یا بر ما!

و آن اینکه ازماست که بر ماست.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سامان مقاله love2fun مدرسه بازاریابی و فروش ایران Marketing Academy مطالب اینترنتی مزرعه فیلم وسايل خانه بازي و شهربازي etemadbenafs1 نامه نگاری معرفی و فروش کتاب .